seni seviyorum پارت 4

Tamris Tamris Tamris · 1400/07/10 08:02 · خواندن 4 دقیقه

سیلاممم

 

 

شطولیننننن خو من حاله پوستر گذاشتن نداشتم

 

و برايه تلافی این پارت رو طولانی نوشتم

 

واسه دیر دادنه پارت ها هم ببشید

راستی شب هم یه پا ته دیگه شاید دادم

برو ادومه فرزندممممم 

_عجب دختره خوبیه آخه هوووف بالاخره تموم شد دستام درد گرفت برم یکم بشینم که.. و

خانم لارا :مرینتتتت بیاااا 

_ای نعلت به خرمگس معرکه اومدمممم

خانم لارا:زود باشششش

_بله خانم اومدم بفرمائید

خانم لارا:امروز مهمون داریم خونه برق بنداز یه لکه ببینم اخراج میکنم نگی نگفتم

_چشم خانم ببخشید شما کجا میرید

خانم لارا:میرم حیاط یه ساعت وقت داری تمومه اینجارو گرد گیری کنی فهمیدی

_بله فهمیدم کاری ندارید برم کار هام رو شروع کنم ؟

خانم لارا:نه کاری ندارم برو

_چشم شروع کردم به گردگیری آخه این میمون خانم تو این خونه کجاش لکه دیده که بهم میگه لکه ها و تمیز کن اصلا یه لکه هم نیست که اوووف ولش شروع کردم طی کشیدنه زمین بعده یه ربع تمومه خونه رو طی کشیدم ولی این میمون خانم گفته یه ساعت وقت دارم تا خونه رو گرد گیری کنم و یه ربع از یه ساعت گذشتههه خدایا این میمون رو بکش راحت شم نارینننن تروخدااا کمکممم کنننن

نارین:چ.... چی شده مرینت چیزیت شدههه

_نه نگران نباش چیزیم نیست میتونی کمکم کنی خانم لارا گفته باید یه ساعته کله اینجا رو برق بندازم و یه ربع رفتههه گفته اگه خونه تمیز نباشه اخراج میشمممم

نارین:چییییی اخراج میشییی باشه زود باش من کجا رو تمیز کنم؟

_تو آشپزخونه و اتاقه مهمون رو تمیز کن منم پذیرایی و شیشه ها و اینه ها و اتاقه جشن رو تمیز کنم

نارین:خسته میشی آخه اینهمه کار

_تو نگرانه من نباش بدو زودتر کارو تموم کنیم الان وقت تموم میشه

نارین :باشه من رفتم

_باشه برو تمیز کن منم تمیز میکنم شروع کردم به تمیز کردنه اینه ها و اتاقه جشن و شیشه ها بالاخره تموم شد دد خدارو شکرررر

نارین :تموم کری؟

_آره تموم کردم توام تموم کردی؟

نارین :منم تموم کردم اوف خسته شدم بیا یکم استراحت کنیم

_باشه برو آشپزخونه منم اینارو بردارم بیام

نارین:باشه و رفت

_نارین ببین میوه داریمممم

نارین:آره داریم

_بی زحمت یه سیب پوست بکن

نارین:باشه

_ممنون

نارین:بیا اینم سیبت

_مرسی زود بخوریم که الان این میمون خانم میاد

نارین: فک کنم مهمون داریم

_آره واس همینه که خونه رو تمیز کردم منه بیچاره ی بدبخت فلک زده

نارین:ای توف تو روحه اینجور آدمایی که مثله حیوون رفتار میکنن فکر میکنه چون پولداره شاخ در آورده

_شاخ که کمه دم هم در آورده دختره ی میمون از من کوچیک تره بهش میگم لارا خانم خدا صبر بده

نارین:ولش کن در زنگ خورد برو درو باز کن منم آشغالا و بردارم

_باشه به طرفه در رفتم درو باز کردم یه خانمه خوشگل و یه دختر که خیلی شبیه خانمه بود حتما اینا مهمونای میمون خانومن ببخشید شما مهمون هایه خانمه لارا هستید؟

دختره:آره بیایم داخل؟

_عم چیز ببخشید فضولی کردم

دختره:عیب نداره آدرینا هستم و ایشون هم مادره بنده 

خانومه:سلام دخترم امیلی هستم 

_مرینت هستم از آشنایی تون خوشبختم

دختره:ما هم همینطور

_خانم آدرینا خانم امیلی بفرمائید داخل

خانم ادرینا:عه بیخی به من بگو آدرینا خوشم نمیاد بهم بگن خانم احساسه پیری میکنم

_چشم

خانم امیلی:چشمت بی بلا دخترم

_بفرمائید و رفتن داخل 

ادرینا:اوو مامان لارا زیاد پیشرفت کرده نه مرینت چرا درو بستی 

خانم امیلی:آره دخترم 

ادرینا:مرینت چرا درو بستی 

_نباید می‌بستم؟ 

ادرینا‌:نه بابا بیرونه 

_واییی خیلی عذر میخوام و رفتم دررو باز کردم که با یه مرده بگم تقریبا پیر روبه رو شدم سلام

مرده:سلام

_بفرمائید داخل و اومد تو چقدم سرد بود استخونام یخ بست درو بستم و به طرفه پذیرایی رفتم چیزی میل ندارید ؟

آدرینا : چرا میوه میل دارم دختر آخه چرا اینقدر کتابی حرف میزنی راحت باش 

خانم امیلی:آدرینا چیکارش داری دخترم هرجور راحتی حرف بزن 

_چشم ببخشید آقا.... 

مرده:گابریل صدام کنید 

_بله اقایه گابریل شما چیزی میل ندارید

گابریل:یه قهوه 

_خانم امی

امیلی:ئه‌م بگو مامان امیلی

_باشه مامان امیلی شما چیزی میل ندارید

امیلی:نه دخترم 

_چه خانواده ی خوبین رفتم چیزایی که گفته بودنو آوردم و گذاشتم جلوشون و بعد نشستم پیشه مامان امیلی 

امیلی:دخترم لارا باهات خوب رفتار میکنه؟ 

_بله خیلی خوب رفتار میکنه 

امیلی:...... 

 

خب تامام خودتونم دیدین چقدر طولانیه