seni seviyorum پارت 3

Tamris · 04:17 1400/06/13
seni seviyorum پارت 3

پوف

 

خسته شدم از بس گفتم برو ادامه

 

برو ادامه دیگر 

_موندهههه ای خدا تویه این همه خدمتکار یه کسی پیدا نشده بود تا بیاد اینارو بشوره فقط می خورن و می خوابن این وسط منه بدبخت موندم واسه اینا کار میکنم ولی خب خانم لارا هم حق داره بالاخره منو استخدام کرده که خدمتکار بشم و کار کنم نارین اومد تو آشپزخونه دوستم بود خیلی دختره خوبی بود مامان و باباش مرده بودن و اینجا زندگی می‌کرد اومد کنارم می خواست ظرف رو برداره که کشیدمش عقب

 

_عه برو کنار ببینم دستت بخوره به ظرفا با این ملاقه میوفتم دنبالتا

 

نارین :وا مگه منم خدمتکار خونه نیستم دختره ی بی‌شعور واسه من رئیس بازی درمیاره برو کنار بینم دختره ی چش سفید اینهمه بهش پول میدم حقوق میدم ولی اصلا راضی نیست

_ سرت به جایی خورده و اینکه کجایه من چش سفیده چشام رنگه اقیانوسه همه رو غرقه خودش میکنه حسودیت میشه برو کنار بچه جون

نارین:من و حسودی خودت حسودی چون که من خونم به بزرگیه قصره می خوای منو دق بدی

_لارا خانم من دق نده تورو دق میدم نگران نباش

نارین:با صدای بلند خندید

_یواش میمون خانم میشنوه میاد از گوشمون میکشه پرتمون میکنه بیرون

نارین:وای دلم درد گرفت از دسته تو بزا بیام کمکت زودتر تموم شه

_بابا اینارو با گ هزار نفر هم بشوری یه قرن طول میکشه بهتره خودم بشورمو تموم کنم در ضمن این میمون خانم بیاد ببینه جنگ به پا میشه پس خوبه بری که هایه دیگه رو انجام بدی

نارین:اصلا راه نداره باید با هم بشوریم

_عزیزم رو عصابم پیاده روی نکن برو به کارت برس دیگه

نارین:نمیرم نمیرم

_بچه پرو

نارین:شما استادی عشقم

_میام میزنمتا برو بینم

نارین:باشه باشه میای میکشیم عاشق و لبسته هام میمیرن

_آره بابا برو برو که عاشق و دلبسته هات منتظرتن

نارین:باشه رفتم  کمک نیاز داشتی صدام کن کمکت کنم

_باشه

 

 

 

 

تمام