seni seviyorum پارت 1

Tamris · 03:51 1400/06/13
seni seviyorum پارت 1

سلام

 

 دو تا داستانه جدید آوردم براتون

 

یکی این داستان هرروز پارت گذاری میشه ولی داستانه بعدی

 

نمیدونم هروقت شد میدم

 

برو ادامه

به ساعته کهنه م نگاه کردم و یه آه بلند کشیدم

 

ای کاش بودی و وضعم رو می‌دیدی

 

ای کاش نمی رفتی (اینارو با هق هق میگه) آخه کجایی آخه کجا رفتی این بی انصافیه 

 

چرا منم با خودت نبردی (و میزنه زیره گریه) مامانی مامان خوشگلم مامان قشنگم مامانم بیا منم ببر به

 

خدا دیگه نمی تونم به خدا دیگه حالشو ندارم الان فقط بغل تو آرومم میکنه می خوام سرمو بزارم رو شونت به یه خواب عمیق فرو برم که هیچ بنی بشری نتونه بیدارم کنه من فقط یه خواب ابدی می خوام تا بخوابم از دنیا بی خبر بشم از دنیای بی رحم بیرون بی خبر باشم نفهمم چی میگذره چی کار میکنن چشامو بستم و باز کردم که قیافه ی مامان رو دیدم اومد کنارم نشست گونه مو نوازش کرد انگار اشکام تمومی نداشت فقط اشک می‌ریختم به چشمای خوشگله مامانم نگاه کردم محو چشای درشت و اقیانوسیش شدم می خواستم یه دل سیر نگاش کنم می خواستم مثله بچه گیم مثله وقتایی که اون بود با هم میدویدیم همو بغل میکردیم واسم آشپزی می‌کرد شبا بهم لالایی می خوند

 

من:مامانی مامان قشنگم میمونی دیگه مگه نه میمونی

 

مامان:نه دخترم من خیلی کار دارم باید برم تو باید بهم قول بدی قول بدی که قوی باشی قول بدی که همیشه حتی یه اتفاقی افتاد که نتونستی باورش کنی منو یادت باشه هروقت خواستی منو ببینی ببین اون بالا رو نگاه کن دیدی آسمونو ببین تو هروقت خواستی بیام کنارت به آسمون نگاه کن منو به خاطر بیار باشه دیگه وقته رفتنمه هروقت دلت گرفت منو صدا کن اونوقته که میبینی من کنارتم

 

من:باشه ولی میشه برای من لالایی بخونی آخه من خوابم نمی‌بره

 

مامان:باشه دختر خوشگلم... لا... لالا لایی .... لالا لالایی.. دختره خوبه مامان قراره که بخوابه .... لالا لالایی.....

 

تمام

 

 دو پارته دیگه میدم